سرویس فرهنگ و هنر - میکی ۱۷، جدیدترین اثر بونگ جون هو، فیلمی است علمیتخیلی با ایدههای یک جهان دیستوپیایی. با نقد این فیلم همراه ما باشید. ...
به گزارش سرویس فرهنگ و هنر جیرجیرک به نقل از فرادید - از وقتی که بونگ جون هو با فیلم «انگل» اش بیش از همه وقت نگاه مخاطبان و منتقدان دنیا را به سمت سینمای کره جنوبی معطوف کرد، چند سالی می گذرد. فیلمسازی با خط فکری مشخص و جهانی پر از ایده های سیاسی و اجتماعی. از نظر منتقدان فیلم Parasite یا انگل اوج مسیر کاری این فیلمساز بود، کارگردانی که حالا بعد از چندین سال با یک اثر علمی تخیلی شبیه آثار قبلی اش یعنی میزبان «The Host»، اوکجا «Okja» و برف شکن «Snowpiercer» به سینما بازگشته است. بونگ جون هو اولین فیلم انگلیسی زبانش یعنی برف شکن را در سال ۲۰۱۳ ساخت، فیلمی که برخلاف انبوه آثار علمی تخیلی تجاری، به دنبال نمایش مضامین مهمی بود.
بونگ جون هو سپس در سال ۲۰۱۷ دومین فیلم انگلیسی زبان خود را به نام اوکجا ساخت. اوکجا هم یک فیلم علمی تخیلی است اما باز هم بونگ جو خط فکری خاص خود را در آن ادامه می دهد. حالا این فیلمساز سومین فیلم انگلیسی زبان خود را ساخته است. اثری که همچنان جهان فکری بونگ جون هو را در بر دارد. اما باید دید که این اثر در کجای کارنامه ی کاری این کارگردان ایستاده است. آیا چیزی به جهان روایی این فیلمساز اضافه می کند و یا تنها تکراری است بر آنچه که در دیگر فیلم های بونگ جون هو وجود دارد؟
در ادامه داستان فیلم لو می رود
مسائل سنگینی که بونگ جون هو درباره شان حرف می زند شاید در قالب یک درام، ظرفیت کمتری برای جذب مخاطب داشته باشد، چراکه جهان بینی جون هو آنقدری تلخ هست که بدون استفاده از ظرفیت ژانر کمدی، مخاطب فراری شود
منتقدان معمولا ژانر را به سینمای تجاری ارتباط می دهند، فیلم هایی که صرفا با استفاده از قواعد از پیش تعیین شده و پولساز ساخته می شوند. اما بونگ جون هو می آید و ژانر را به خدمت خودش درمی آورد تا هم اثری تجاری ساخته باشد و هم فیلمی که دیدگاه های وسیع و عمیقی را به مخاطب انتقال دهد. آنگونه که دو فیلم قبل تر او یعنی میزبان و برف شکن تبدیل به پرفروش ترین فیلم های تاریخ سینمای کره جنوبی شدند.
دو اثری که در قالب های علمی تخیلی و آخرالزمانی ساخته شده بودند اما در پس لایه های زیرین خود مسائل هولناک انسانی و سیاسی را به تصویر می کشیدند. اما ژانری که بیش از همه در این فیلم خودنمایی می کند، زیرژانر آخرالزمانی است که فیلم میکی ۱۷ طبق پارادایم های آن شکل می گیرد. سیستم های توتالیتر و زورگو بخشی از ویژگی های سینمای دیستوپیایی هستند که پایه و اساس اصلی این فیلم را تشکیل می دهند. میکی و دوستش تیمو برای فرار از اره شدن توسط یک وام دهنده، زمین را ترک می کنند و به ناچار تبدیل به بخشی از برنامه ی فضایی یک سیاستمدار می شوند.
از آنجائی که میکی هیچ تخصصی ندارد، فرم بی مصرف ها را پر می کند. برنامه ی بی مصرف ها یک پروژه ی غیرانسانی است که در جهان دیستوپیایی این فیلم اتفاق می افتد. قرار است میکی در فضا کارهای خطرناکی را انجام دهد و هر بار که می میرد، حافظه اش را روی جسم و مغز جدیدش بارگذاری کنند. او ۱۶ بار می میرد و هر بار دوباره جسم اش را در دستگاه چاپگر چاپ می کنند. هیچکسی در این بین به میکی اهمیتی نمی دهد و به او به چشم یک بی مصرف واقعی نگاه می کنند. میکی خون بالا می آورد، دستش قطع می شود و هر بار جسدش به کوره ی بازیافت برده می شود.
میکی تحت نظارت حکومت زورگویانه ی مارشال روزهای چندش آورانه ای را زندگی می کند. در جهان آخرالزمانی این سفینه، جیره ی غذایی بسیار اندک است، کسی حق خوردن چند کالری بیشتر را ندارد، همه باید تحت فرمان مارشال زندگی کنند و طبق دستوراتش پیش بروند. این سفینه یک دیستوپیای تمام عیار است. غذای کم، جان های بی ارزش، رویابافی های یک دیکتاتور، زندان های قفس مانند و جنگ با ساکنان اصلی سیاره جدید! جامعه ی این سفینه بی چون وچرا از مارشال تبعیت می کند و دستوراتش را پیش می برد. کسی اعتراضی ندارد و گویا قرار است مارشال در سیاره ی جدید زمینیان، مستعمره اش را بنا کند و از زنان به عنوان پیش برنده ی نسل بهره کشی کند. ایده ی بی مصرف ها و بهره کشی این فیلم ما را به یاد دیگر فیلم دیستوپیایی بونگ جون هو یعنی برف شکن می اندازد. جائی که برای طبقه ی مرفه قطار، هیچ جانی ارزش و اهمیت نداشت.
بونگ جون هو با خلق کارکتر میکی ۱۸ نیاز جامعه به قهرمان را در برابر سیستم های زورگو به تصویر می کشد
میکی در برابر رفتارهای مارشال هیچ اختیاری از خود نشان نمی دهد، او به میهمانی شام مارشال می رود مثل یک موش آزمایشگاهی مسموم می شود و در آخر نیز از همه تشکر می کند و به کابین اش برمی گردد. میکی در برابر یک تکه گوشت فرآوری شده، همچون یک شکارچی احمق، سر خم می کند و همه چیزش را به آن گوشت می فروشد. او حتی آنقدر خنگ است که نمی داند موجودات بیگانه نجات اش داده و او را زنده نگه داشته اند. میکی ۱۷ برخلاف میکی ۱۸ شخصیتی منفعل دارد و سرسپرده است. بونگ جون هو با خلق کارکتر میکی ۱۸ نیاز جامعه به قهرمان را در برابر سیستم های زورگو به تصویر می کشد. میکی ۱۸ برخلاف نسخه قبلی اش، زیر بار زور نمی رود و جانش را در برابر آزادی دیگران معامله می کند. این اتفاق ما را به یاد فیلم دیگر بونگ جون هو یعنی برف شکن می اندازد. آنجا نیز کریس ایوانز در قطاری که بازماندگان را به دور زمین می چرخاند، دست به انقلاب می زند و مسیر سیاسی آنجا را تغییر می دهد.
تقابل طبقه ی فرودست و ثروتمند یکی از موضوعات مورد علاقه ی بونگ جون هو است که در این فیلم مالیخولیایی تر از دیگر آثار خود بدان پرداخته است. جدال سرمایه داری با طبقه ی غیرمرفه جامعه در جهان این فیلمساز به دور شعارزدگی اتفاق می افتد، که البته اوج این دیدگاه را در فیلم انگل می بینیم. بونگ جون هو در تازه ترین اثرش، میکی ۱۷ بیشتر روی رابطه ی دیکتاتور و برده تمرکز می کند. این فیلمساز برده ها را کله پوک هایی می بیند که به راحتی از روی یکدیکر کپی می شوند تا امیال دیکتاتورها را تحقق ببخشند و در آخر نیز قهرمانی می میرد که شجاع تر است، هوشمندتر است و نمی تواند توهین ها را تحمل کند.
بونگ جون هو در پس ترکیب ژانری در سینمای خود، به سبک روایی اندیشمندانه ای متعهد است
توجه به مسائل اجتماعی و سیاسی دغدغه ی اصلی سینمای بونگ جون هو است. همه ی فیلم های این کارگردان فرامتن ها و زیرمتن هایی درباره ی این مسائل را در خود جای داده اند، چنانچه اوج این هوشمندی را در فیلم میزبان می بینیم. میزبان که با نگاهی به سبک آثار گودزیلایی ساخته شده است، به بی کفایتی دولت و فروپاشی سیستم درمانی و بهداشت طعنه می زند و خالق جهانی می شود که در آن همه چیز به نقطه ی آخر رسیده است. در میکی ۱۷ نیز همه چیز به نقطه ی فروپاشی رسیده است، دولت مرکزی هیچ نظارتی روی رفتارهای مارشال ندارد و ساکنان سفینه تحت قوانین مارشال زندگی نه چندان دلنشینی دارند، آنها درواقع تنها به وعده های مارشال دلگرم هستند.
میکی ۱۷ روایتی درباره ی استعمار است. مارشال (که ما را به یاد ایلان ماسک می اندازد) فرد زورگویی است که به شیوه ای مدرن مغزهای انسان ها را شست وشو داده و آن ها را به سفری فضایی می برد. جائی که باید همه شان تا آخر عمر آنجا زندگی کنند. شیوه ی استعمار در این فیلم با بازی جذاب مارک رافالو خالق روایت جذابی می شود که اثر را به سمت یک کمدی سیاه می کشاند. طنز رفتاری مارک رافالو از زهر تفکرات اش می کاهد به همین دلیل مخاطب مشتاقانه جهان مارشال را دنبال می کند و در ذهن اش به بررسی استعمار نوین می پردازد. زندگی بدون مرگ میکی نیز استعاره از همین استعمار است. گویا برای طبقه ی فرودست هیچگاه آسودگی وجود ندارد، آنها حتی نمی توانند بمیرند به این امید که به آرامش برسند. میکی شغل مردن را برگزیده است او تحت تاثیر آزمایش های متعددی از دنیا می رود و زنده می شود تا مارشال بتواند مستعمره اش در سیاره ی نیفلهایم را برپا کند.
سفینه ای که شخصیت اصلی قصه در آن وارد شده استعاره از جامعه ای است که در آن فرودستان کار می کنند تا ثروتمندان زندگی خوبی داشته باشند
جلوه های ویژه ی فیلم نسبت به میزبان و برف شکن به شدت قوی تر طراحی و پرداخت شده اند. سبک بصری فیلم هم از نظر طراحی صحنه و پالت های رنگی استفاده شده در سطح مطلوبی قرار دارد و مخاطب را به خود جذب می کند. اما فیلم از نظر قصه پردازی و روند درام نسبت به دیگر فیلم های این فیلمساز عقب تر می ایستد. اول اینکه بونگ جون هو بهمنی از ایده های مختلف را به راه می اندازد اما نمی تواند همه شان را کنترل کند. انسانیت، عشق، خانواده، حیوان دوستی، استعمار، انقلاب، سرمایه داری، نیاز به وجود قهرمان، سیستم درمانی، حکومت زورگو، مشکلات غذایی و آب وهوایی و...، همه ی چیزهایی هستند که میکی ۱۷ حامل آن است. فیلمساز آنقدر وقت ندارد تا به همه ی ایده هایش رسیدگی کند، به همین دلیل مخاطب احساس می کند که چیزی در این میان کم است و همه ی اتفاقات بدون پرداخت های منسجمی شکل می گیرند.
مثلا جائی که نقطه عطف باید کارکرد خودش را داشته باشد، همه چیز فرو می ریزد. لحظه ای که میکی ۱۷، میکی ۱۸ را می بیند، فیلم از لحاظ درام به جای دیگری پرتاب می شود اما این اتفاق به نفع فیلم نیست. درست جائی که مخاطب باید شاهد کشمکش های فراوان و پرداخت شده ای باشد، قصه از هم می پاشد و میکی ۱۸ خاصیت اش را از دست می دهد. تاثیرگذاری ملاقات دو ورژن متفاوت از شخصیت اصلی داستان در حدی نیست که منجر به انقلاب شود، درواقع هم شیمی خوبی در این میان اتفاق نمی افتد و هم اینکه همه چیز سرسری پیش می رود. از همه مهمتر اینکه نه تعلیق دراماتیکی شبیه دیگر فیلم های بونگ جون هو شکل می گیرد و نه پیچش داستانی جذابی مثل پیچش داستانی انگل خلق می شود.