دراماتیک ترین اتفاق 1404 تا این لحظه در بندرعباس رخ داد

دراماتیک ترین اتفاق 1404 تا این لحظه در بندرعباس رخ داد

سرویس سبک زندگی - اتفاق‌هایی در زندگی انسانی رخ می‌دهند که نه به سادگی در چارچوب قانون می‌گنجند، نه با معیارهای اخلاقی رایج قابل توصیف‌اند و نه حتی می‌توان آن‌ها را با منطق روزمره تحلیل کرد. ...

به گزارش سرویس سبک زندگی جیرجیرک به نقل از برترین ها - برترین ها: اتفاق هایی در زندگی انسانی رخ می دهند که نه به سادگی در چارچوب قانون می گنجند، نه با معیارهای اخلاقی رایج قابل توصیف اند و نه حتی می توان آن ها را با منطق روزمره تحلیل کرد. باید آن ها را در ردیف لحظات نادر و تکان دهنده ای قرار داد که بیش از آن که واقعی به نظر برسند، شبیه سکانسی از یک فیلم سینمایی هستند. ماجرایی که روز گذشته در بندرعباس رخ داد، بی تردید از همین جنس است.

دراماتیک ترین اتفاق 1404 تا این لحظه در بندرعباس رخ داد

بنابر اعلام رئیس کل دادگستری استان هرمزگان، مردی که به قصاص محکوم شده بود، پس از سال ها در صف انتظار اجرای حکم، بالاخره پای چوبه دار رفت. حکم اجرا شد. چهارپایه از زیر پایش کشیده شد. جسم آویزان شد و نفس ها در سینه حبس. اما سی ثانیه بعد، همه چیز دگرگون شد. خانواده مقتول، درست در لحظه ای که دیگر کسی امیدی نداشت، فریاد زدند: "ما گذشتیم." جانِ گرفته شده، به زندگی بازگشت.

ایثار و ازخودگذشتگی ای که در این تصمیم نهفته بود، فقط حاصل یک احساس لحظه ای نبود. پشت آن چهار سال گفت وگو، وساطت و تلاش های بی وقفه و شاید ده ها شب بیداری قرار داشت. اما در نهایت، زندگی در همان لحظه ای بازگشت که همه منتظر مرگ بودند. صحنه ای که بیشتر از آن که رنگ واقعیت داشته باشد، آدم را یاد سینما می اندازد؛ نه از آن نوع که تنها برای سرگرمی ساخته شده باشند، بلکه از آن فیلم هایی که ته مانده ای از خود در ذهن تماشاگر باقی می گذارند.

در فیلم «بی بدن»، قربانی میان زمین و هوا معلق است، و تماشاگر بیش از آن که درگیر روند دادگاه یا جزئیات جرم باشد، درگیر نجات است؛ درگیرِ این که آیا هنوز فرصتی برای بخشش باقی مانده؟ اما آرمان (قاتل) غزاله علی رغم تلاش های بازپرس و پدرش برای اقرار واقعیت لب باز نمی کند. لحظاتی که با فریادهای پژمان جمشیدی ماندگار شده، لحظاتی که دلهره و اضطراب را به بیننده تزریق می کند، تصویری که مختصات اعدام را تا حد زیادی بازگو می کند.

دراماتیک ترین اتفاق 1404 تا این لحظه در بندرعباس رخ داد

اما شاید نزدیک ترن لحظه به واقعه بندرعباس را در «سام و نرگس» دیده باشیم؛ فیلمی که اگرچه تم اصلی اش عاشقانه است، اما تنش میان مرگ و زندگی، میان مجازات و دلسوزی، بر تمام صحنه ها سایه می اندازد. درست در لحظه ای که باید چارپایه رها شود، ناگهان پای بخشش به میان می آید تا ادامه دادن چرخه خشونت.به طرز دراماتیکی متوقف شد. 

حتی دیگر اثر ساخته ایرج قادری یعنی "می خواهم زنده بمانم" هم چنین شمایلی را بازسازی می کند. همانی که احتمالا در حافظه جمعی بسیاری از ایرانیان ثبت شده. همانی که فاصله مرگ و زندگی را بند صدم ثانیه ها می کند و در نهایت اما همه چیز ختم به خیر می شود.

اما آن چه روز گذشته در بندرعباس رخ داد، چیزی فراتر از درام سینمایی بود. این بار تماشاگر، مردم بودند. شخصیت اصلی، پدری یا مادری بود که فرزندش را از دست داده، اما ترجیح داد چرخه مرگ را با دست خود متوقف کند. و از همین جا، این واقعه رنگ دیگری به خود می گیرد. تماشاگر در سالن سینما همدلِ کاراکتر می شود، اما در مواجهه با یک رویداد واقعی، همدلی شکل عمیق تری به خود می گیرد. ما دیگر تنها شاهد یک صحنه نیستیم، بلکه درگیر یک انتخاب انسانی ایم که در دنیای واقعی رخ داده؛ با تمام پیچیدگی هایش، با تمام وزن تصمیمی که گرفته شد.

ما در جهانی زندگی می کنیم که خشونت، تلافی و مجازات هنوز در کانون بسیاری از واکنش هاست. اما گاهی یک لحظه، یک تصمیم و یک «بله» یا «نه» می تواند همه چیز را تغییر دهد. آن چه در بندرعباس اتفاق افتاد، فقط نجات جان یک نفر نبود. مهر حقانیت دوباره ای بود بر این که در میانه تمام خشونت ها و زخم ها، هنوز کسانی هستند که می توانند راهی دیگر را انتخاب کنند. راهی که نه آسان است و نه بی هزینه، اما شاید تنها راهی است که جهان را جای بهتری می کند.

واکنش ها در شبکه های اجتماعی هم، پر از حیرت و ستایش بود.

هوشنگ نوشته بود: تو هرمزگان یه قاتل رو اعدام  کردن که ۳۰ ثانیه بعد از اجرای حکم وقتی در حال خفه شدن بود خانواده مقتول رضایت دادن و آوردنش پایین! هیچکس دیگه مثل این قدر زندگی رو نمی دونه.

رها نوشت: «چه کسی می گوید معجزه ها فقط در داستان ها اتفاق می افتند؟ این یک معجزه واقعی بود.

حمید: سی ثانیه کافی بود تا جان یک انسان دوباره به او بازگردد. اما آن سی ثانیه، شاید سنگین ترین لحظه های عمر اولیای دم بود.

هانیه پرسیده بود: آیا می شود این بخشش را یاد گرفت؟ یا فقط باید به آن رسید؟

و سایه: من اگر جای او خانواده بودم، نمی توانستم. همین ناتوانی ام از بخشش، باعث میشه براشون احترام زیادی قائل باشم.