سرویس فرهنگ و هنر - این فیلمها باعث می شوند که اهمیتی غیرمعمول به شخصیت های روی صفحه نمایش بدهیم زیرا با دشواری ها و مشکلاتی روبرو می شوند که در زندگی روزمره خودمان نیز رخ می دهد. در ادامه این مطلب قصد داریم شما را با ۱۰ فیلم احساسی آشنا کنیم که هر بار به تماشایشان بنشینید نمی توانید جلوی اشکتان را بگیرید. ...
به گزارش سرویس فرهنگ و هنر جیرجیرک به نقل از فرادید - وقتی در حال و هوای یک گریه خوب هستید، کمتر چیزی به اندازه فیلمی که به دل می نشیند و اشکتان را در می آورد، مؤثر و محرک خواهد بود. فیلم های غمگین می توانند از هر ژانری باشند و ممکن است برخی فیلم های کمدی نیز شما را به گریه بیندازند، نه تنها درام های پرتنش. برخی روایت ها تقریباً به شکل تضمین شده ای قلب ما را می شکنند، مانند مرگ شخصیت های محبوب.
این فیلم ها باعث می شوند که اهمیتی غیرمعمول به شخصیت های روی صفحه نمایش بدهیم زیرا با دشواری ها و مشکلاتی روبرو می شوند که در زندگی روزمره خودمان نیز رخ می دهد. در ادامه این مطلب قصد داریم شما را با ۱۰ فیلم احساسی آشنا کنیم که هر بار به تماشایشان بنشینید نمی توانید جلوی اشکتان را بگیرید.
۱۰ فیلمی که با تماشایشان به گریه خواهید افتاد
- ۱۰- Up (۲۰۰۹)
- ۹- About Time (۲۰۱۳)
- ۸- Manchester By The Sea (۲۰۱۶)
- ۷- Aftersun (۲۰۲۲)
- ۶- Everything Everywhere All At Once (۲۰۲۲)
- ۵- Bridge To Terabithia (۲۰۰۷)
- ۴- The Iron Giant (۱۹۹۹)
- ۳- Cinema Paradiso (۱۹۸۸)
- ۲- Moonlight (۲۰۱۶)
- ۱- Brief Encounter (۱۹۴۵)
۱۰- Up (۲۰۰۹)
یکی از فیلم های کلاسیک پیکسار، Up، برای فشار احساسی وارد کردن به مخاطب و به گریه انداختن او وقت تلف نمی کند. فیلم با مونتاژی از زندگی شخصیت اصلی داستان که تقریباً کاملاً بی صداست شروع می شود، با کارل به سفری می رویم که در آن او عشق زندگی اش را پیدا می کند و در نهایت باید برای او سوگواری نماید. دیدن آنها در طول فراز و نشیب های دنیوی زندگی شان به اندازه کافی دل مخاطب را به درد می آورد، اما دیدن اینکه کارل مجبور است با تنهایی دست و پنجه نرم کند، تقریباً طاقت مخاطب را طاق می کند.
آپ یا بالا یک فیلم کلاسیک کودکانه است که برای بزرگسالان بسیار تاثیرگذارتر به نظر می رسد، و تماشای فیلم بعد از پایان دوران کودکی تنها باعث می شود که کشمکش ها و غم و اندوه کارل بیشتر قابل درک باشد. اگرچه شروع داستان فیلم Up بیشتر به دلیل ویرانگر بودنش شناخته می شود، پیشرفت دوستی بین کارل و راسل به شکل متفاوتی احساسی است. دیدن اینکه کارل گاردش را پایین آورده و به خودش اجازه می دهد به این پسر نوجوان اهمیت دهد، رشد شخصیتی قابل توجهی است و باعث می شود احساس کنید که این نوع تغییر ممکن است برای شما نیز امکان پذیر باشد.
۹- About Time (۲۰۱۳)
ریچل مک آدامز و دامنهال گلیسون در فیلم درباره زمان یا از موقعش گذشته بازی می کنند، فیلمی با موضوع سفر در زمان که از عناصر علمی تخیلی خود بسیار محدود استفاده می کند. وقتی تیم (گلیسون) متوجه می شود که می تواند در زمان سفر کند، از این توانایی برای تغییر جهان یا برهم زدن پیوستار فضا-زمان استفاده نمی کند. او فقط می خواهد زندگی خود را تا حد امکان پر از عشق کند. تیم این توانایی منحصر به فرد را با پدرش (بیل نای) به اشتراک می گذارد و این رابطه آنهاست که ما از نزدیک دنبال می کنیم.
در حالی که تماشای زندگی مشترک مری و تیم از نظر عاطفی جذاب است، لحظه واقعی اشک آور فیلم به طور غیرمنتظره ای از راه می رسد، همانطور که همیشه در زندگی اتفاق می افتد. پدر تیم بیمار شده و او مجبور می شود با این درک ناخوشایند روبرو شود که حتی توانایی او برای سفر در زمان نیز مانع از این واقعیت نمی شود که دیگر هرگز پدرش را نخواهد دید. این فقدان خانوادگی برای مخاطب نیز آشنا و ویرانگر است، و از موقعش گذشته به این زوج پدر و پسر فرصت آخرین ماجراجویی شان با هم در طول زمان را می دهد که مخاطب را خرد می کند.
۸- Manchester By The Sea (۲۰۱۶)
از ابتدای فیلم منچستر از کنار دریا یا منچستر بای د سی ، تماشاگران اتفاق وحشتناکی که در گذشته لی (کیسی افلک) روی داده را حس کنند و مرگ برادرش تنها جیدترین تراژدی است که او مجبور شده با آن دست و پنجه نرم کند. با این حال، هیچ راهی برای این وجود ندارد که برای میزان هولناکی راز زندگی لی و این واقعیت که او بخشی از مسئولیت آن فاجعه را بر عهده داشته، آماده باشید. لوکاس هجز و میشل ویلیامز در نقش های مکمل این فیلم فوق العاده هستند، زیرا غم و اندوه آنها به اندازه افلک قوی است.
در حالی که تماشای هر فیلم اشک آوری سخت است، این یکی به شکل منحصربفردی ویرانگر و خردکننده است و به حس انزوا و از دست دادن کنترلی می پردازد که همراه با غم و اندوه می آید. زندگی لی هرگز مثل سابق نخواهد شد و منچستر از کنار دریا وانمود نمی کند که اندوه عمیق او بالاخره از بین خواهد رفت، نشان می دهد که این غم تنها تغییر خواهد کرد و عشق جدیدی در زندگی او شکوفا خواهد شد. اگرچه تماشای مجدد Manchester by the Sea آسان نیست، اما مطمئناً احساسات قوی را به همراه خواهد داشت.
۷- Aftersun (۲۰۲۲)
پل مسکال در Aftersun یک بازی فراموش نشدنی از خود ارائه می دهد، یک تصویرسازی غیرخطی از زنی جوان به نام سوفی که تلاش دارد سال های پایانی زندگی پدر مرحومش را در ذهنش بازسازی کند. این فیلم بین دیدگاه سوفی در دوران بزرگسالی (با بازی سلیا رولسون هالند) و دوران کودکی (با بازی فرانکی کوریو) در تعطیلات با کالوم (مسکال) در حال چرخش است. افترسان با کنار هم قرار دادن احساسی لحظات شادی و یاسی که خاطرات سوفی از پدرش را تعریف می کند، تفاوت شدید این دو حس را به مخاطب نشان می دهد. تلاش برای آشتی دادن این تجربیات متضاد برای سوفی یا مخاطب آسان نیست.
اگرچه بدون این موضوعات نیز تماشای این فیلم ارزشش را دارد، Aftersun تقریباً مورد تحسین منتقدان سراسر جهان قرار گرفت، عمدتاً به لطف تجربیات واقعی زندگی شخصی کارگردان فیلم که به نوشتن و کارگردانی آن منجر شد. این اولین تجربه کارگردانی بلند سینمایی شارلوت ولز بود، اما حساسیت و درک عمیق او از غم و اندوه، آن را به فیلمی بدون تاریخ مصرف تبدیل می کند. حتی اگر بینندگان نتوانند مستقیماً با تجربیات سوفی ارتباط برقرار کنند، این مانع از آن نمی شود که احساسات وی را درک کنند. علاوه بر این، احساس افسردگی و سردرگمی کالوم به همان اندازه اقناع کننده و واقعی است.
۶- Everything Everywhere All At Once (۲۰۲۲)
جای تعجب نیست که میشل یئو برنده اسکار بهترین بازیگر زن برای همه چیز همه جا به یکباره شد، زیرا بازی او در نقش قهرمان داستان، اولین، یکی از بهترین بازی های دوران حرفه ای اوست. همه فیلم های برتر میشل یئو جنبه متفاوتی از قدرت بازیگری این بازیگر زن را نشان می دهند. با این حال، همه چیز همه جا به یکباره از دیگر فیلم های او متمایز است زیرا بهترین عناصر ژانرهای اکشن و کمدی را در خود جای داده و در عین حال داستان احساسی را در یک درام خانوادگی واقع گرایانه تثبیت می کند.
همه چیز همه جا به یکباره ادعا نمی کند که اولین مادر بی نقصی است، اما او مایل است به خاطر فرزندش تغییر و رشد کند، و این چیزی است که مخاطب را تحت تاثیر قرار می دهد. رابطه او با دخترش جوی با بازی استفانی هسو، تیره و به شدت به دور از یک رابطه بی نقص است. با این حال، اولین می فهمد که مهمترین چیز در زندگی او این است که در کنار دخترش باشد و اینکه راهی برای ارتباط و برقراری رابطه با هم پیدا کنند. اگرچه رهبری عشق در چنین شرایطی، پیامی ساده است، هر بار که فیلم را تماشا کنید همین پیام را دریافت می کنید و این موضوع بیش از پیش برایتان اهمیت پیدا می کند.
۵- Bridge To Terabithia (۲۰۰۷)
بر اساس کتاب کودک مشهوری به همین نام، پلی به سوی ترابیتیا ادای احترامی به قدرت تخیل در دوران کودکی است و عمق و ظرافت احساسات کودکان را نشان می دهد. جاش هاچرسون و آنا سوفیا راب ممکن استکودک باشند، اما در نقش جسی و لزلی، دوستان غیرمحتملی که از مشکلات خود به دنیای جادویی ترابیتیا پناه می برند، باورپذیر و اقناع کننده هستند. اگرچه تراژدی که در پرده سوم فیلم رخ می دهد غیرمنتظره است، هاچرسون غم و اندوه جسی را با بلوغ شگفت انگیزی به تصویر می کشد.
از دست دادن عزیزان در دوران کودکی عمیقاً تأثیرگذار است، و حتی به عنوان یک بزرگسال که ابزارهایی برای کاهش این غم و اندوه دارد، کنار آمدن با آن تقریباً غیرممکن است. وقتی فیلمی که به نظر می رسد پرتره ای نشاط آور از دوران بلوغ است، مانند پلی به سوی ترابیتیا، پیچش تند و ویرانگر می گیرد، همه چیز شوکه کننده می شود. با این حال، این روایت تاکید می کند که چگونه به طور ناگهانی همه چیز می تواند تغییر کند. زندگی ها می تواند در کسری از ثانیه زیرورو شود، و درک فیلم از این واقعیت، چیزی است که پلی به سوی ترابیتیا را حتی امروز نیز فیلمی تاثیرگذار و احساسی باقی گذاشته است.
۴- The Iron Giant (۱۹۹۹)
برد برد، کارگردان انیمیشن غول آهنی ، یکی از خلاق ترین فیلمسازان پیکسار خواهد بود، اما اولین فیلم بلند او، غول آهنی، هنوز یکی از بهترین فیلم های اوست. داستان غول آهنی که در دوران جنگ سرد روایت می شود، به مسائل روزافزون پارانویا و ترسی می پردازد که در آن زمان در ایالات متحده در حال گسترش بود و این موضوعات را از دیدگاه پسر بچه ای به نام هوگارت هیوز روایت می کند. مانند بسیاری از بچه ها، هوگارت احساس نمی کند که با دنیای اطرافش سازگار است و برای یافتن افرادی که با آنها ارتباط برقرار کند با مشکل مواجه است، تا زمانی که با غول آهنی آشنا می شود، ربات غول پیکری که تنها خواسته اش این است که دنیا جای امنی باشد.
طولی نمی کشد که هوگارت و تماشاگران عاشق این غول آهنی شوند، زیرا او شخصیتی حساس و کنجکاو است که عمیقاً به هوگارت اهمیت می دهد. همه می توانند با شدت عشق و ارتباطی که بین یک کودک و شخصی که در بدترین شرایط به داد او می رسد، ارتباط برقرار کنند. با این حال، غول آهنی یک شخصیت ذاتا تراژیک است، زیرا او هیچ جایگاهی واقعی در این جهان ندارد. به همین دلیل، فداکاری نهایی او در فیلم غول آهنی برایش احساس آرامش به ارمغان می آورد، اما هوگارت و بینندگان را ویران می کند.
۳- Cinema Paradiso (۱۹۸۸)
موسیقی متن، سبک فیلمسازی و ساختار سینما پارادیزو همه با دقت طراحی شده اند تا در لحظه مناسب اشک مخاطب را درآورند. با روایت سرنوشت یک مرد جوان، سالواتوره، در طول مراحل مختلف زندگی اش، شاهد رشد عشق او به سینما هستیم. این علاقه تبدیل به راه فراری از واقعیت های خشن ایتالیای پس از جنگ جهانی دوم می شود. دوست و مرشد او، آلفردو (فیلیپ نوآرت)، ممکن است ظاهر خشنی داشته باشد، اما او جرقه و پتانسیل قدرت هنری را در سالواتوره می بیند و به همین خاطر وی را تشویق می کند که سیسیل را ترک کرده و هرگز برنگردد.
اگرچه سینما پارادیزو زمانی اثرگذارتر می شود که شما نیز مانند سالواتوره عاشق سینما باشید، اما رابطه بین سالواتوره و آلفردو فراتر از ژانر است. علاوه بر این، تصمیم سالواتوره برای دور شدن از عزیزانش به خاطر جاه طلبی و آینده ای بهتر، یک انتخاب احساسی است که بسیاری از مردم اولین باری که خانه را ترک می کنند آن را تجربه خواهند کرد. در لحظات پایانی فیلم، وقتی سالواتوره می بیند که آلفردو یک حلقه فیلم پر از تمام صحنه های سانسور شده فیلم هایی که با هم پخش کرده اند، برای او باقی گذاشته است، این ترکیبی پیچیده از اندوه و شادی است که ما نیز مانند سالواتوره درک و احساسش می کنیم.
۲- Moonlight (۲۰۱۶)
مهتاب که به سه قسمت تقسیم می شود، حول محور زندگی شیرون با بازی الکس آر هیبرت، اشتون سندرز و تروانته رودز به عنوان نسخه های جوان، نوجوان و بزرگسال این شخصیت می چرخد. شیرون در طول هر مرحله از زندگی اش، سختی های مختلفی را تجربه می کند، که بسیاری از آنها شامل تقلای او با تمایلات جنسی و رابطه ضعیف با مادرش است. اگرچه نمایش دادن تنها لحظات سخت این شخصیت برای Moonlight آسان بود، اما با نشان دادن امیدی که شیرون با آن روبرو می شود، قدرت احساسی خود را افزایش می دهد.
در حالی که همدردی با شیرون در کودکی بسیار آسان است، این رودز به عنوان شیرونِ بزرگسال است که جذاب ترین تصویر روی پرده این شخصیت را نشان می دهد. وقتی او در دردل با دوست دوران کودکی اش، کوین (آندره هالند) در اوج آسیب پذیری در مورد آنچه که از سر گذرانده و سرکوب هایی که در دوران کودکی متحمل شده، صحبت می کند، غیرممکن است که شروع به گریه نکنید. علاوه بر این، رابطه شیرون با خوان (ماهرشالا علی) به قدری زیباست که مخاطب دوست دارد دنیایی وجود داشت که این دو می توانستند زندگی های متفاوتی داشته باشند.
۱- Brief Encounter (۱۹۴۵)
قبل از سه گانه The Before و دیگر فیلم های عاشقانه زیبا با داستان های باورنکردنی، فیلم Brief Encounter در سال ۱۹۴۵ وجود داشت. با بازی سلیا جانسون و ترور هاوارد در نقش لورا و الک، برخورد کوتاه داستان عاشقانه زودگذر و دست نیافتنی این دو را روایت می کند. هیچ چیز غم انگیزتر از سرنوشت این دو عاشق تیره بخت و بدشانس و دانستن اینکه این دو هرگز نمی توانند با هم باشند وجود ندارد. این موضوع به تراژدی زیبای برخورد کوتاه دامن می زند.
برخورد کوتاه الهام بخش بسیاری از تکان دهنده ترین فیلم های عاشقانه پس از خود است، در حالی که داستان گویی احساسی خود را از لحظات واقعی و کوچکی استخراج می کند که به یک عاشقانه پرشور می افزایند. کشش متقابل بین جانسون و هاوارد بخش بزرگی از این موضوع است، در حالی که تصور عشق افسانه ای این دو کار سختی نیست. از آنجایی که هر دو در هنگام ملاقات با هم متاهل هستند و هیچ مشکلی با همسران خود ندارند، این باعث می شود که روایت Brief Encounter دلخراش تر شود.
منبع: روزیاتو