سرویس فرهنگ و هنر - آرنولد شوارتزنگر قهرمان پرورش اندام می گوید: از روزی که عهد پرشور تبدیل شدن به بهترین بدنساز را در خود حس می کردم فیلمهای استیوریوز، گوردون میچل، مارک فورست، براد هاریس و رگ پارک در یک یک سلولهای مغزم ثبت شدند. ...
به گزارش سرویس فرهنگ و هنر جیرجیرک به نقل از آسمونی - در بین آنان بیش از همه به رگ پارک علاقه داشتم. خیلی خوب به نظر می آمد. هر چیزی که می بایست در یک مرد وجود داشته باشد در او بود. اولین فیلمی که از او دیدم به خاطر می آورم. هرکول و وامپرها. قهرمان داستان برای نجات دنیا با هزاران وامپر که تشنه خون انسانها بودند، مبارزه می کرد. رگ پارک در نقش هرکول، برای من همانند افسونگران جلوه می نمود. همچنان که فیلم تماشا می کردم. حس می کردم که من نیز همانند او خواهم شد. دوست داشتم مانند پارک می بودم. هر حرکت او را در مغزم ثبت نمودم. یکباره چراغهای سالن روشن شد و تماشاچیان سالن را ترک گفتند.
از آن لحظه به بعد، تمام زندگیم تحت سلطه رگ پارک قرار گرفت. او ایده آل من بود. حس می کردم تحت تاثیر استیو ریوز قرار گرفته بودند. او ظاهر نازک تر و ظریف تری داشت. میل نداشتم روح تبهکاران یا جادوگران که به عقیده واهی بعضی ها از گور در آمده خون مردم خوابیده را بمکد.
دوست داشتم همچون استیو ریوز ظاهری نازک و ظریف داشته باشم. بدین ترتیب آرزوی اینکه همانند رگ پارک شخصی معظم و بزرگ باشم در ذهنم شکل گرفته بود. برای من این دو همچون تفاوت خیس شدن از آب و یا از ادوکلن بود.
تا جایی که می توانستم، اطلاعاتی در ارتباط با رگ پارک به دست آوردم. در رابطه با نحوه آغاز تمرینات او، چگونگی غذا خوردن و زندگی وی و نوع تمرینات او پیش از مسابقات، کلیه اطلاعات را اموختم. خیال رگ پارک به هیچوجه از مغزم بیرون نمی رفت. هنگامی که خیال او را در مقابل دیدگانم جان می بخشیدم متوجه شدم که قادر هستم مثل او شوم. در این مورد می گفتم :
پنج سال بعد این رویای من تحقق خواهد یافت.
چگونه می توانستم پنج سال را تحمل کنم، حس می کردم برای رسیدن به این هدف میل سیری ناپذیری در وجودم پدید آمده است. در حالی که هفته ای 2 تا 3 روز تمرین می توانست برایم اکتفا کند، من برنامه ام را به 6 روز در هفته افزایش دادم.
پدرم شوق و علاقه مرا درهم می شکست، می گفت:
آرنولد نکن. خودت را دیوانه خواهی کرد. خیلی بالاتر از حد قدرتت داری کار دمی کنی و در نهایت توان و نیرویت را از دست می دهی.
در جوابم گفت: بسیار خوب پدر، به تدریج اضافه خواهم کرد.
گفت: بلی اما تو با این همه عضله چه خواهی کرد؟
بی پروا پاسخ دادم:
می خواهم بهترین بدنساز دنیا شوم.
آهی کشید و سرش را تکان داد.
فریاد زد: خدای من، به آشپزخانه رفت و به مادرم گفت:
لازم است که یک دکتر روانشناس او را ببیند، او دچار اختلالات روانی شده است.
پدرم به خاطر من واقعا به جنب و جوش افتاده بود. او حس می کرد که من نرمال نیستم و در اصل نیز چندان دور از واقعیت نبود، آرزوها و روش و رفتارم به هیچوجه جزء انسانهای طبیعی بشمار نمی آمد. یک آدم نرمال با داشتن یک شغل دولتی که عادتگونه به آن اشتغال دارد می تواند از زندگیش لذت ببرد و احساس خوشبختی نماید. اما من فرق داشتم. تحمل هزینه های سنگین یک زندگی متوسط که فراتر از حد کار کردن قرار داشت، نمی توانست مرا قانع سازد. من آرزوی حیاتی متفاوت تر را در خویش احساس می کردم. حکایت عظمت و قدرت همیشه مرا تحت تاثیر قرار می داد. همچون زندگی سزار، شارلمانی، ناپلئون و همانند آنها، که به خاطرم می آید. خواست من این بود که کار خاصی انجام دهم، کاری که مرا به عنوان بهترین بشناسند. بدنسازی را نوعی وسیله می پنداشتم که می توانست مرا به اوج شهرت ببرد، بنابراین تمام انرژیم را به آن اختصاص دادم.
جهت افزایش دادن کیلوهای وزنه ها به تمریناتم افزودم و هفته ای 6 روز، با شدت هر چه تمام تر در سالن کار کردم. دستیابی به وجود فیزیکی همچون رگ پارک برایم به صورت یک فکر ثابت درآمده بود. مدل در فکرم بود فقط برای اینکه بتوانم این خواستم را جامه عمل بپوشانم می بایست تا حد لازم رشد کنم بدنم را پرورش دهم. یک وجود حیرت آور و خوش ترکیب می توانست آرزوی مرا برآورده سازد. معنای تحقق یافتن این حقیقت را نیز به خوبی می دانستم. می توانستم دربهای سالن های ورزشی سرتاسر دنیا را به روی خود بگشایم. بدین ترتیب یک امپراطوری می آفریدم.
رگ پارک برایم تصوری پدرانه بود. عکسهای او را به دیوار اتاقم نصب کرده بودم. تمام مطالبی که درباره او در آلمان به چاپ می رسید خواندم. در ترجمه مطالب انگلیسی نیز کارل بود. بر روی هر عکس او، تمرین کردم. او تمرینات فشرده تر و سنگین تر را به من تلقین می نمود. من، سوزش شدید و رشد عضلات پاهایم را، تورم رگهایم را که در اثر افزایش جریان خون بوجود می آمد دوست داشتم. بعد از تکرار هر تمرین حس می کردم یک گام دیگر را در این راه پر فراز و نشیب پیموده ام و به رگ پارک نزدیک تر شده ام.